کنایه از زلف. (غیاث) ، کنایه ازناز و غمزه و عشوه و کرشمه و عتاب. (برهان). کنایه از ناز و تبختر. (انجمن آرا) (آنندراج) : از رشک بنفشه را پریشان دارد زلفش سر زلفی که به ریحان دارد. ظهوری (از آنندراج). ناحق چو شانه در جگر زلف میکنم با نوخطان سخن به سر زلف میکنم. ملا مفید بلخی (از آنندراج)
کنایه از زلف. (غیاث) ، کنایه ازناز و غمزه و عشوه و کرشمه و عتاب. (برهان). کنایه از ناز و تبختر. (انجمن آرا) (آنندراج) : از رشک بنفشه را پریشان دارد زلفش سر زلفی که به ریحان دارد. ظهوری (از آنندراج). ناحق چو شانه در جگر زلف میکنم با نوخطان سخن به سر زلف میکنم. ملا مفید بلخی (از آنندراج)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیر بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 6هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان و 70 هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آغاجاری، با 130 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفه طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیر بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 6هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان و 70 هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آغاجاری، با 130 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفه طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
سرزنش. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، گردن زدن. (برهان) (جهانگیری). سر بریدن. (آنندراج). کشتن: که ما بی گناهیم از رهزنی اگر بخشش آری اگر سر زنی. فردوسی. وز آنجا به نوش آذر اندر شدند رد و هیربد را همه سر زدند. فردوسی. که جام باده به ساقی دهد بدست تهی به تیغ سر بزند کلک را نکرده خطا. مسعودسعد. ، بی رخصت و اجازت و بی خبر و به یک ناگاه به خانه و مجلسی درآمدن. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) : این جهان الفنجگاه علم تست سر مزن چون خر دراین خانه خراب. ناصرخسرو. جز او هرکه او باتو سر میزند چو زلف تو بر سر کمر میزند. نظامی. ، ملاقات کردن. دیدارکردن. سرکشی و بازرسی کردن: از آن پس که چندی برآمد بر این سری چند زد آسمان بر زمین. نظامی (شرفنامه چ وحید ص 271). ، طلوع کردن: شب تیره تا سر زد از چرخ شید ببد کوه چون پشت پیل سپید. فردوسی. شب تیره چون سر زداز چرخ ماه به خرّاد برزین چنین گفت شاه. فردوسی. وز مغرب آفتاب چو سر زد مترس اگر بیرون کنی تو نیز به یمگان سر از سرب. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 44). آمد سحر به کلبۀ من مست و بی حجاب امروز از کدام طرف سر زد آفتاب. صائب. ، ظهور کردن چیزی. (انجمن آرا) (آنندراج). ظاهر شدن. (غیاث) : چون خطایی از تو سر زد در پشیمانی گریز کز خطا نادم نگردیدن خطایی دیگر است. صائب. ، سر برون آوردن و بلند کردن، رستن و روییدن چیزی. (آنندراج) : یک دو مویت کز زنخدان سر زده کرده یکسانت به پیران دومو. سوزنی. - سر برزدن، رستن. روئیدن. سر برون آوردن: این نو شکوفه زنده سر از باغ برزده بر ما ز روز حشر و قیامت گوا شده ست. ناصرخسرو. ، کنایه از سعی و تلاش کردن بزور، از قبیل قدم زدن که عبارت از طی کردن راه است به استقامت قدم، حک کردن. (آنندراج)
سرزنش. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، گردن زدن. (برهان) (جهانگیری). سر بریدن. (آنندراج). کشتن: که ما بی گناهیم از رهزنی اگر بخشش آری اگر سر زنی. فردوسی. وز آنجا به نوش آذر اندر شدند رد و هیربد را همه سر زدند. فردوسی. که جام باده به ساقی دهد بدست تهی به تیغ سر بزند کلک را نکرده خطا. مسعودسعد. ، بی رخصت و اجازت و بی خبر و به یک ناگاه به خانه و مجلسی درآمدن. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) : این جهان الفنجگاه علم تست سر مزن چون خر دراین خانه خراب. ناصرخسرو. جز او هرکه او باتو سر میزند چو زلف تو بر سر کمر میزند. نظامی. ، ملاقات کردن. دیدارکردن. سرکشی و بازرسی کردن: از آن پس که چندی برآمد بر این سری چند زد آسمان بر زمین. نظامی (شرفنامه چ وحید ص 271). ، طلوع کردن: شب تیره تا سر زد از چرخ شید ببد کوه چون پشت پیل سپید. فردوسی. شب تیره چون سر زداز چرخ ماه به خرّاد برزین چنین گفت شاه. فردوسی. وز مغرب آفتاب چو سر زد مترس اگر بیرون کنی تو نیز به یمگان سر از سرب. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 44). آمد سحر به کلبۀ من مست و بی حجاب امروز از کدام طرف سر زد آفتاب. صائب. ، ظهور کردن چیزی. (انجمن آرا) (آنندراج). ظاهر شدن. (غیاث) : چون خطایی از تو سر زد در پشیمانی گریز کز خطا نادم نگردیدن خطایی دیگر است. صائب. ، سر برون آوردن و بلند کردن، رُستن و روییدن چیزی. (آنندراج) : یک دو مویت کز زنخدان سر زده کرده یکسانت به پیران دومو. سوزنی. - سر برزدن، رُستن. روئیدن. سر برون آوردن: این نو شکوفه زنده سر از باغ برزده بر ما ز روز حشر و قیامت گوا شده ست. ناصرخسرو. ، کنایه از سعی و تلاش کردن بزور، از قبیل قدم زدن که عبارت از طی کردن راه است به استقامت قدم، حک کردن. (آنندراج)
پیشرو لشکر که بعربی مقدمهالجیش خوانند و بترکی هراول گویند. (آنندراج) (برهان). پیشرو لشکر. (شرفنامۀ منیری) : طلایه نگه کن که از خیل کیست سرآهنگ این دوده را نام چیست. فردوسی. و هر کس را از آن مقدمان و سرآهنگان نیکوئیها کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 46). و همه اصفهبدان و سرآهنگان و سرلشکر جدا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). سر سرهنگان سرهنگ محمد هروی که سرآهنگان خوانند مر او را سرهنگ. سنائی. سرآهنگ تا ساقه از تیر و تیغ برآورد کوهی ز دریا بمیغ. نظامی. درای شتر خاست از کوچگاه سرآهنگ لشکر درآمد براه. نظامی. و ابوعبداﷲ محمد و ابواحمدسرآهنگ و... در وجود آمدند. (تاریخ قم ص 235). ، عسس و شحنه و میر شب. (آنندراج) : ز صدر خاص ده عارض بدرکرد سرآهنگان شب بیدارتر کرد. نزاری قهستانی (از آنندراج). ، تارگنده باشد که بر تارها بکشند. آن را تیر هم گویند. (آنندراج). تار گنده را نیز گویند که بر سازها کشند. (برهان) (رشیدی) : عدو اگر نبود گو مباش آن بدرگ بریشمی است بر این ارغنون سرآهنگی بقای جان تو بادا کدام اوتار است که گر بلرزد تاری قفا خورد چنگی. اخسیکتی. جماعت مغنیان بریشم سرآهنگی از برای جمال را بندند. (لباب الالباب عوفی ج 2 ص 244 و 245) ، خوانندگی و نوازندگی. (آنندراج) : نشست و در زبان بگرفت در عشاق آهنگی که ساز زهره را بشکست در حیرت سرآهنگش. سیف اسفرنگ (از آنندراج)
پیشرو لشکر که بعربی مقدمهالجیش خوانند و بترکی هراول گویند. (آنندراج) (برهان). پیشرو لشکر. (شرفنامۀ منیری) : طلایه نگه کن که از خیل کیست سرآهنگ این دوده را نام چیست. فردوسی. و هر کس را از آن مقدمان و سرآهنگان نیکوئیها کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 46). و همه اصفهبدان و سرآهنگان و سرلشکر جدا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). سر سرهنگان سرهنگ محمد هروی که سرآهنگان خوانند مر او را سرهنگ. سنائی. سرآهنگ تا ساقه از تیر و تیغ برآورد کوهی ز دریا بمیغ. نظامی. درای شتر خاست از کوچگاه سرآهنگ لشکر درآمد براه. نظامی. و ابوعبداﷲ محمد و ابواحمدسرآهنگ و... در وجود آمدند. (تاریخ قم ص 235). ، عسس و شحنه و میر شب. (آنندراج) : ز صدر خاص ده عارض بدرکرد سرآهنگان شب بیدارتر کرد. نزاری قهستانی (از آنندراج). ، تارگنده باشد که بر تارها بکشند. آن را تیر هم گویند. (آنندراج). تار گنده را نیز گویند که بر سازها کشند. (برهان) (رشیدی) : عدو اگر نبود گو مباش آن بدرگ بریشمی است بر این ارغنون سرآهنگی بقای جان تو بادا کدام اوتار است که گر بلرزد تاری قفا خورد چنگی. اخسیکتی. جماعت مغنیان بریشم سرآهنگی از برای جمال را بندند. (لباب الالباب عوفی ج 2 ص 244 و 245) ، خوانندگی و نوازندگی. (آنندراج) : نشست و در زبان بگرفت در عشاق آهنگی که ساز زهره را بشکست در حیرت سرآهنگش. سیف اسفرنگ (از آنندراج)
که سراو بزرگ باشد، کنایه از عظیم الشأن و عالی مرتبه. (برهان) (انجمن آرای ناصری) : چو شدم سربزرگ درگاهش یافتم راه توشه از راهش. نظامی. پسر گفتش آخر بزرگ دهی به سرداری از سربزرگان مهی. سعدی. ، پرزورغالب. خودخواه: در این هم نبردی چو روباه و گرگ تو سرکوچک آیی و من سربزرگ. نظامی. کآن یکی گر سگ است گرگ شود وین بقصد تو سربزرگ شود. اوحدی
که سراو بزرگ باشد، کنایه از عظیم الشأن و عالی مرتبه. (برهان) (انجمن آرای ناصری) : چو شدم سربزرگ درگاهش یافتم راه توشه از راهش. نظامی. پسر گفتش آخر بزرگ دهی به سرداری از سربزرگان مهی. سعدی. ، پرزورغالب. خودخواه: در این هم نبردی چو روباه و گرگ تو سرکوچک آیی و من سربزرگ. نظامی. کآن یکی گر سگ است گرگ شود وین بقصد تو سربزرگ شود. اوحدی
بریدن سر گردن زدن، ناگاه به محلی وارد شدن، سر بر آوردن گیاه از خاک، طلوع کردن آفتاب، رسیدگی کردن وارسی کردن، باز دید کردن کسی یا محلی، رفتن و خبر گرفتن از کسی
بریدن سر گردن زدن، ناگاه به محلی وارد شدن، سر بر آوردن گیاه از خاک، طلوع کردن آفتاب، رسیدگی کردن وارسی کردن، باز دید کردن کسی یا محلی، رفتن و خبر گرفتن از کسی